loading...
آموزش زبان و ادبیات فارسی
hoz & man بازدید : 2501 پنجشنبه 11 آبان 1391 نظرات (0)

تخلص در ادبیات فارسی


خواجه شمس‌الدین محمد ‌ابن محمد شیرازی را همه با نام «حافظ» و سید ‌محمد حسین بهجت تبریزی را با نام «شهریار» می‌شناسند. «حافظ» و «شهریار» "نام شعری" یا "تخلص" این دو سخن‌سرای نغز گفتار است. تخلص نامی است كه شاعر در شعرش، خود را به آن می‌نامد و می‌خواند.
شاعران به چند روی، برای خود نام شعری برگزیده و در شعر خود می‌آورند:
نخست آن كه، این نام كوتاه است و می‌توان آن را به آسانی در شعر جای داد و خود را به آن خواند. دو دیگر آن كه، نام شعری برچسب شاعر است بر روی شعرش. او بدین وسیله مهری بر شعر زده، تا هم مخاطب بداند و به یاد بسپارد كه شعر از كیست و هم دیگران نتوانند، آن شعر را به نام خود، سكه زنند.
سه دیگر این كه، گاه اهل ذوقی پیدا می‌شوند كه سكه ی قلب شعر خود را به نام بزرگان رقم می‌زنند، اگر هر شاعری تخلصی نداشته باشد، این امر آسان‌تر صورت می‌گیرد. اگر می‌بینیم، در شعر شاعرانی چون فردوسی و خیام، بیش از دیگران، دخل و تصر‌ّف صورت گرفته، یكی از دلایل آن، نداشتن تخلص در متن شعر این دو گوهر گرانبهاست.

گفتنی است كه نسخه‌های گوناگون شاهنامه از حدود پنجاه و دو هزار تا شصت هزار بیت در نوسان است و در مورد رباعی های اصیل و دخیل خیام گفت‌وگوها و بحث هاست.
چهارمین انگیزه ی هنرمند، از آوردن «تخلص» این است كه، آن چه می‌خواهد به مخاطب بگوید، آشكارا و رودررو نگوید، بلكه خود را مورد خطاب قرار دهد و به‌طور غیر مستقیم، پیامش را به دیگران برساند. در بیت های زیر، سعدی بدین‌گونه به ما پند می‌دهد:
ـ‌ سعدیا رفت و فردا هم‌ چنان موجود نیست / در میان این و آن فرصت‌شمار امروز را
ـ سعدیا این منزل ویران چه كنی چای تو نیست / رخت بربند كه منزل‌گه احرار آنجاست
ـ سعدیا راست روان‌گوی سعادت بردند / راستی كن كه به منزل نرسد كج رفتار
در این گونه بیت ها شاعر نفس مجرد خویش را در پیش خود دیده و با ان سخن می‌گوید. در دانش بدیع به این‌گونه گفتار «تجرید» می‌گویند. این نفس در چنین جایی نماینده ی خود و همه ی كسانی است كه شاعر برایشان حرف دارد.
گاه، آن چه در این ندا می‌گنجد، دردی است كه سینه ی شاعر را تنگ كرده، او را به فریاد وامی‌دارد:
ـ حافظ این خرقه كه داری تو ببینی فردا / كه چه ز نار ز زیرش به دعا بگشایند
یا:
ـ حافظا می خور و رندی كن و خوش باش ولی / دام تزویر مكن چون دگران قرآن را
بیان این به کنایه گویی بسیار زیبا، با به ‌كارگیری تخلص، هموار شده است
تخلص، همیشه در نقش ندایی نیست، بلكه در نقش هایی دیگر چون نهاد و مضا‌ف‌الیه و ... هم می‌آید.
نهاد:
سعدی غم نیستی ندارد / جان دادن عاشقان نجات است
سعدی از آن جا كه فهم اوست سخن گفت / ورنه كمال تو، وهم كی رسد آن جا؟
مضاف‌الیه:
همت حافظ و انفاس سحر خیزان بود / كه ز بند غم ایام نجاتم دادند
بر آب دیده سعدی‌گرت گذار افتد / تو را نخست بباید شناوری آموخت
و انگیزه ی پنجم آن كه گاه شاعر در یك جمله ی بی‌خبری، خود و شعر خود را می‌ستاید، همان كه در علم معانی از آن به «تفاخر» یاد می‌كنند، چنین تفاخرهایی بیش‌تر در آن بیتی است كه تخلص در آن است. به گفتاری دیگر، گاه تخلص برای تفاخر می‌آید مانند:
ـ كس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب / تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند
ـ صبحدم از عرش می‌آمد خروشی، عقل گفت / قدسیان گویی كه شعر حافظ از بر می‌كنند
ـ شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد / دفتر نسرین و گل را زینت اوراق بود
ـ در آسمان نه عجب گر به گفتة حافظ / سرود زهره به رقص آورد مسیحا را
برای دیدن کامل متن به ادامه مطلب بروید...

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 38
  • کل نظرات : 22
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 23
  • آی پی امروز : 16
  • آی پی دیروز : 10
  • بازدید امروز : 19
  • باردید دیروز : 22
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 117
  • بازدید ماه : 446
  • بازدید سال : 5,315
  • بازدید کلی : 74,636